یسنانازنازییسنانازنازی، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

دختر من یسنای من

کلاس درس شیطنت

طرز تهیه ماسک صورت اززبان خانم دکتر یسنا قربانی متخصص پوست موست وزیبایی اطفال   نی نی های محترم دقت فرمایید این ماسک صورتی که درحال حاضر برروی صورت من مشاهده میفرمایید خیلی خیلی مفید هستش برای رساندن مامانی هامون به اوج عصبانیت وهمچنین در صورت لک زدن دل برای یک آب بازی در یک ظهر نسبتا گرم این ماسک خیلی میتونه بهمون کمک کنه  طرز تهیه: بعداز صرف ناهار دوراز چشم مامانی ته مانده بشقاب خورشت قیمه (حالا میتونه هر خورشت دیگه ای هم باشه بسته به ذایقه شما فقط مواظب باشید داغ نباشه ) بابایی رو آروم آروم ازروی میز بردارید طوریکه مامانتون حتی روحش هم خبردارنشه بعد آروم برید تو اتاقتون و پشت در بنشینید و باخیال راحت ماسک رو قشنگ بمالی...
30 ارديبهشت 1390

بابا کشون

گنجشگک کوچول موچول مامانی امشب قصد جون باباروکرده بود نمیدونم در طول این ٢٢ ماه در کنار هم بودن دختر ناز من چه کینه ای ازبابایی تودلش داشت که بالاخره امشب بازدن گوشت کوب بزرگ چوبی اون هم ازپشت سر بابایی انتقامش رو گرفت وقهقهه ای ازته دل سرداد. بله امشب وقتی بابای یسنا گلی درحال جستجوی پیچ اسباب بازی یسناخانم ازروی فرش بود دخترم باگوشت کوبی که ازروی میز برداشته بود (من درحال شامپزی بودم ) محکم زدتوسربابایی وبابایی هم فقط یکبار گفت آخ ودیگه دقیقه هاتوکمابود .من ازهمه جابی خبر که با شنیدن فریاد بابایی خودمو به اونجارسونده بودم  بعداز به هوش اومدن بابایی همه چی رو فهمیدم وواقعا علیرغم ناراحت بودن برای کله پف کرده بابایی نتونستم ج...
26 ارديبهشت 1390

جمعه ای در رامسر

این جمعه به اتفاق خانواده محترمی که تنها آشنا و تنها دوست و یارو یاور ما در این شهرغریب هستند تصمیم گرفتیم بریم رامسر و صبح زود راهی شدیم از لحظه حرکت تا لحظه رسیدن به خونه که شب ساعت ١١ بود خیلی خیلی کیف کردیم چون روز واقعا خوب وهمراه با خنده فراوان رو پشت سر گذاشتیم . باهم بخندیم : جلوی کاخ شاه که بودیم داشتیم درباره شاه که حرف میزدیم گویا یسنا خانم در حین بازی با گلها حواسش جمع صحبتهای مابوده چون بعدازاینکه همه ساکت شدیم یسنا برگشت با صدای بلند گفت ساه مووووود (شاه مرد ) واینگونه بود که بمب خنده منفجر شد و دیگه ازاون لحظه به بعد تا پایان روز این جمله اززبون یسنا نیفتاد که نیفتاد راه میرفت میگفت ساه مووووود مینشست میگفت ساه موووو...
23 ارديبهشت 1390

جمعه ای خوب برای خوبم

امروز من و بابایی و یسنا جون سفرسه نفره ی سه ساعته ای داشتیم به پارک ساحلی آستانه اشرفیه که خیلی خیلی بهمون خوش گذشت آخه مگه میشه با این همه ادا وشیرین کاری وشیرین زبونی ای که این وروجک ما داره جایی بریم بهمون خوش نگذره _ البته به استثنای مکانهایی که خانوم خانوما از بودنشون دراون مکان ابراز نارضایتی بفرمایند اونوقت دیگه ماجرا از زمین تا آسمون متفاوته _ خداروشکر چون یسنا جون عاشق هرچی آب ورودخونه ودریاهست امروز بادیدن رود خونه کلی ذوق کردو ساعتها خوشحال وبانشاط بود و همچنین چقدر متعجب ازدیدن ماهیگیرهای قلاب به دست . کنار رودخونه که بودیم همش میگفت دد (دریا ) ماه ماه (ماهی ) دد ماه ماه          ...
16 ارديبهشت 1390

شادی پارک

امروز بعداز ظهر برای جلوگیری از دلتنگی وبهونه گیری شما دختر لوس ،بابایی پیشنهادداد بریم هم چرخی تویشهر بزنیم و هم اینکه شمابری پارک. میدونی گنجشک من همین که ازدور پارک رو میبینی چه قشقرقی به پا میکنی پات پات دادا دادا  حتی اجازه نمیدی بابا جای پارک پیدا کنه فکر میکنی بابایی نمیخواد نگه داره بابا رو صدا میکنی مثلا بابایی نگه دار ردنکن تصاویر جوجوی من درشیطان کوه                       ...
15 ارديبهشت 1390

تلخ و شیرین

امروز یسنا جونی به همراهی عروسک بامزه اش لحظات خوب و خوشی را در منطقه ای فوق العاده زیبا و سرسبز شهر لاهیجان پشت سر گذاشتند ولی حیف که آخرسر موقع توپ بازی که به علت لجبازی واصرار درنپوشیدن کفش ، یسنا خانم بدون کفش بازی میکرد زیر پای دخترم با یک تکه زغال کوچیک سوخت ویسناخانم هم خودش هم مارو خیلی ناراحت وپریشون کرد حالا جالب اینجاست که بعداز خوب شدن پاش اصرارداشت که کفش منو بپوشه وبره بازی . من هم که مثل همیشه واقعا عاجز ماندم درمقابل این همه یکدندگی ولجبازی این موجود به ظاهر کوچک         ...
9 ارديبهشت 1390